تنها ترين
همه اين مطالب براي اونه...!


نمیدانم

                                                          نمي دانــم        

                                             چــرا بيــن ايــن همــه ادم

پــيــله کــرده امــ

بــه تــو

شــايد فــقط با تــو

پــروانــه مي شـــوم

ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم

بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـتــ دَر . . .!


شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

چه کنم؟

 

 

 

 

 

 منم و یک دل حساس خدایا چه کنم
یک دل خسته ویک شهر تمنا چه کنم
همه شورم همه عشقم همه درد
عاشقم ،عاشقم ای راحت دلها چه کنم
نگه گرم تو در سینه معصوم تو بود
که فرو بست مرا دیده زدنیا چه کنم
عاشقم عاشق زیبایی واخلاص وصفا
ای صفا پیشه خوشصحبت زیبا چه کنم
دیشب ای عطر گل ای نور مه از پیش نظر
رفتی ونعره زدم من که خدایا چه کنم؟

 


یک شنبه 11 دی 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

دوستت دارم....

عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من
 
 زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه
 
هميشه با من هستي .
 
عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه :
 
 دوستت دارم
 
 
دوستت دارم . . .


دو شنبه 5 دی 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

كاش بدوني كه چقد دوست دارم...


سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

چه خوش خیال بودم
که همیشه فکر میکردم درقلب تو محکومم
به حبس ابد!!
به یک باره جاخوردم...
وقتی زندانبان به یکباره برسرم فریاد زد
هی تو..
آزادی!
وصدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد....


سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 


دو شنبه 16 آبان 1398برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

بعد من ...

...

بعد من...

 

تورو به خدا بعد من مواظب خودت باش

گریه نکن آروم بگیر بفکر زندگیت باش

 

غصم میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری

شکایت از کسی نکن با اینکه خیلی دلخوری

 

دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون

دلم گرفته میدونی از هم جدا کردنمون

 

دل نگرونتم همش اگه خطا کردم ببخش

بازم منو بخاطر تموم خوبیات ببخش

 

منو ببخش...منو ببخش..

 

اصلا فراموشم کنو فکر کن منو نداشتی

اینجوری خیلی بهتر بگو منو نخواستی

 

برو بگو تنهایی رو خیلی زیاد دوسشداری

اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری

 

 


دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

بزار عاشقت بمونم

حالا که همش تو رویاست بذار دلتنگت بمونم

مرگ بیداری برا من اینو خیلی خوب می دونم

بذار عاشقت بمونم بذار عاشقت بمونم

بذار عاشقت بمونم

قلب من می گه که هستی اما چشمام می گه نیستی

خیلی سخته باورم شه که تو پیشم دیگه نیستی

بگو که هنوز چشاتو رو به عشق من نبستی

چشم من می گه تو رفتی اما قلبم می گه هستی

مگه میشه تو نباشی تو مثه نفس می مونی

دستای گرمتو کاشکی تو به دستم برسونی

دستم بی تو بی پناه ِ می میرم وقتی نیستی

مگه میشه باورم شه که تو پیشم دیگه نیستی

حالا که همش خیاله بذار دستاتو بگیرم

بذار تو فرض محالم با تو باشم تا بمیرم

بذار عاشقت بمونم بذار عاشقت بمونم

حالا که همش تو رویاست بذار دلتنگت بمونم

مرگ بیداری برا من اینو خیلی خوب می دونم

بذار عاشقت بمونم بذار عاشقت بمونم

بذار عاشقت بمونم


جمعه 13 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

آرزو کردن

تا میخوام آرزو کنم اسم تو اولش میاد

با اینکه بد کردی به من دلم هنوز تو رو میخواد

خاطره هام کنار تو محاله از یادم بره

شب تا سحر به یاد تو میمونه دل در به در

رفتن تو شکست من دل دادنم به دست غم

حرفات همش بهانه بود نخواستی که باشی با من

این همه مدت به انتظار نشستنم بیهوده بود

دروغ میگفتی به من طفلی دلم چه ساده بوووود...


جمعه 13 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

دلم میخواد

من دلم میخواد...

یه روزی...

یه جایی...

یه وقتی...

دلم هیچی نخواد.


جمعه 13 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

تو می روی

قطار می رود...تو می روی. تمام ایستگاه می رود.

و من چقدر ساده ام!!! که سالهای سال ،در

انتظار تو کناراین قطار رفته ایستاده ام و

همچنان به نرده های ایستگاه

رفته تکیه داده ام!!

!!!!!!!!!!!

!!!!!

!!


پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

آغوش

 

 

نگاهم به آسمان بود آنگاه که تو........................ سر بر روی شانه ام گذاشتی
تو عاشقانه من را به آغوش کشيدی و من................. غرق در اشک بودم تو که اين گونه من
را دوست داری بگذار تا در آغوشت به خواب......... بروم خوابی عميق که بيداری در ان نباشد
انقدر در آغوش تو بودن لذت بخش هست که دوست.. دارم هيچ گاه من را رها نکنی اری عزيزم من
با تو ام تو اي که هر لحظه بودن با تو به تمام اين دنيای خاکی می ارزد. تو که عشقه پاک و معصومانه  
خود را به من ارزنی کردی، تو که تنها ستاره ی شب های تار من هستی آری تو . دستانت را دوست
دارم چرا که از گرمايه ان زندگی دوباره ميگيرم . با من بمان که ديگر شيشيه عمره من در 
دستان پاک توست. تو زيبايی همانند ماه برای اسمان ، همانند ماهی سرخ 
عيدی کناره سفره هفت سين. اری عشق هر ثانيه گرمای نفس 
هايت را احساس ميکنم ،صدای قلبت که مانند تيک تاک
ساعت هر لحظه به گوشم ميرسد را ميشنوم.
زندگی من با تو زيباست و حتی مرگ 
من در آغوش تو کنارم باشی 
حتی مرگ هم زيباست که
با تو تجربه 
کنم  


پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

دوستت دارم


زنده ام چونکه در کنارمی ، هستم چون که تو عشقمی و خوشحالم زیرا تو خندانی

می میرم زمانی که  می روی، نابود میشوم زمانی که  از من دور می شوی

 گریانم زمانی که  غمیگینی ای عشق من … ! پس بمان در کنار من

برای همیشه و تا ابد ، با من زندگی کن ، با عشقم ، نه با خاطراتم !

 بمان و این زندگی را برایم غمگین تر ، و این دنیای بی محبت را برایم جهنم نکن !
 
بمان در این قلبی که مدتها انتظار میکشید تا چنیی عشقی نصیبش شود

 اینک که تو آمدی و در قلبم نشستی بیا و تا ابد عشق من و قلبم باش … !

اسمت امواج سهمگین دریای دلم را آرام میکند … اسمت چشمهای مرا

 بهانه گیر می کند ، مرا امید وار و آرام میکند ، چشمه غرور را در وجود من جاری میکند… !

غرور عشق ، و غرور به خاطر دوست داشتن بیش از حد !

معنای عشق را بیشتر از معنای واقعی خودش برایم معنا کردی و بیشتر از آنچه

 تصور می کردم مرا دوست میداری !

 اینک که مرا با این عشق و دوست داشتن خودت شرمنده کرده ای  من میخواهم

تو را بالاتر از تو  که مرا دوست داری ، دوست داشته باشم، ای عشق من !

پس با غرور هر چه تمام تر و با احساس دوست داشتن بیش از حد و از ته دل

از تمام وجودم ، همچو رعد و برق آسمان در این دشت عشق در میان این

 همه عاشقان و در برابر خدای عاشقان با چشمهای گریان ، با صداقت و یکرنگی و یکدلی

و احساس آرامش عشق و ذکر نام مقدس تو  ، و شرمندگی ، فریاد میزنم :

خیلی دوستدارم عزیزترینم !


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

دلم تو را میخواهد


در این لحظه که به انتظار غروب نشسته ام دلم تنها تو را میخواهد !

در این لحظه که تنهایی مرا در میان خودش گرفته است دلم تنها تو را میخواهد !

در این لحظه که دلتنگم و چشمهایم بارانیست دلم تنها تو را میخواهد !

کجایی عشق من که دلم بهانه ی تو را میگیرد !

نمیتوانم آرام کنم دلی که دیوانه وار به عشق تو زندگی میکند !

نمیتوانم ببینم که دلم اینگونه در حسرت به حقیقت پیوستن آرزویش است !

دیگر بس است انتظار ، ای سرنوشت مرا رها کن از دام تنهایی ، دیگر بس است این عذاب !

دلم تنها تو را میخواهد در لحظه ای که به هیچ چیز جز تو نمی اندیشم !

اینک اگر زنده ام در خاطر من هستی که پر پر نشده ام ، من شمعی هستم که همچنان به عشق تو میسوزم !

میترسم آنقدر به انتظار بنشینم تا از یادت فراموش شوم

میترسم آنقدر سختی بکشم که به آسانی تو را از دست بدهم !

در این لحظه که جز تو هیچ چیز دیگر به من امید نمیدهد ، باز هم به 

انتظار مینشینم تا روزی امیدم زنده شود !

خیلی دوستدارم عزیزم


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

دنیای عاشقانه من


میتوانم لحظه ای دور شوم از تو

درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو

کاش میشد سهم من از با تو بودن 

تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار

هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم

اینگونه است که آرام میشوم

دلم را راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم

دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را


درد دل میکند با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت

حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری

نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو

نشسته ام بر روی ابرهای خیالت

و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را

نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم

هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم

درست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب

روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد

نمیگذرد هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم

تمام نمیشود ، تمام نمیشود

تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم

هر چه دوست داری از من بخواه جز فراموش کردنت

اگر میخواهی بروی برو اما من هستم

آنقدر میمانم تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند

میمانم و میمانم تا لحظه مرگم

آنقدر عاشقت میمانم تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند

نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم

جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم

دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم

هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد

میدانی که قلبم بی تو میمیرد

تو در قلبمی و هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد

عاشقتم عزیزم


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

راز عاشقانه


بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود !

بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود !

بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد !

 بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن !

چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است !

بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن !

 با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم !

 من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ، با بغض گفتم : من هم خیلی

دوستت دارم !

گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد
 
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن !

با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم

و
 
گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم !

او نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز !

چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم !

 آن لحظه  با تمام وجودم احساس کردم برای من است !
 
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم !

گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم !

گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با

تو می آیم هر جا که باشی !

او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم !

درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود

 رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند !

دوستدارم عزیزم تا ابد کنارت خواهم ماند


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم.خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم.خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم.در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم.و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد.و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد.چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی.خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی.خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم.خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!

 


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

تنها راه رسیدن

نها راه رسیدن
 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

بقيه داستان در ادامه مطلب...



ادامه مطلب

دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

عاشقا بخونن

در روزگاران قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند:شادی،غم،دانش ،عشق و باقی احساسات .سوال
روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است .بنابراین هریک شروع به تعمیرقایق هایشان کردند.اما تصمیم یکی از آنها متفاوت بود .عشقتصمیم گرفت تا لحظه آخردر جزیره بماند.زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود،عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.در همین زمان او از ثروت که با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود ،کمک خواست :«ثروت ،مراهم با خود میبری؟»
ثروت جواب داد:«نه نمی توانم .مقدار زیادی طلا و جواهرات در این قایق هست.من هیچ جایی برای تو ندارم.»
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود،کمک بخواهد:«غرور لطفا به من کمک کن»
غرور گفت :«نمی توانم عشق .تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.»
عشق از غم که در همان نزدیکی بود در خواست کمک کرد :«غم لطفا مرا با خود ببر»
غم نیز جواب داد:«آه عشق ،آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم .»
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلا متوجهعشق نشد.
ناگهان صدایی شنید:«بیا اینجا عشق ،من تو را با خود می برم.»
صدای یک بزرگ تر بود.عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد .هنگامی که به خشکی رسیدند،ناجی به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود چقدر به ناجی خود مدیون است ،ازدانش که اوهم ازعشق بزرگتر بود پرسید:«چه کسی به من کمک کرد؟»
دانش جواب داد:«او زمان بود.»
عشق سوال کرد:«زمان؟اما چرا به من کمک کرد؟»
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:«چون تنها زمان ،بزرگی عشق را درک می کند.»


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 

تنها شده ام::::::

دير گاهيست كه تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آيينه ز من بي خبر است كه اسير شب يلدا شده ام من كه بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام كاش چشمان مرا خاك كنيد تا نبينم كه چه تنها شده ام...


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عاشقي,تنهايي,

|
 


از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,

|
 

داستان کوتاه عشق بی پایان

داستان کوتاه عشق بی پایان

کنار خیابون ایستاده بود. تنها ، بدون چتر، اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم، در عقب رو باز کرد و نشست، آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها...
- ممنون
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز،
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
- نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود.

بقيه داستان در ادامه مطلب...



ادامه مطلب

دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:داستان عاشقانه,عشق,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید
nic.saeed@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

SAEED
‏*ashli*

 

آبان 1391
مهر 1391
ارديبهشت 1391
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390

 

این همه حسود بودم و نمی‌دانستم...
בیـــــــــوانــــه ام مــے ڪنــــــــــב.
دیشب
آن دل دیوانه ات کو؟
خیال پوچ

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنها ترين و آدرس tanha.tarin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





asheghane
بهترین معلم معلم ورزش
قیامت عاشورا
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

بچه های چالوسی
يكتا سيستم
دانلود همه چي!!
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 25665
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1

CENTER>

Up Page

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->